هدیه ای از جنس خدا

ملیسای چشم آبی ما

سلام فرشته ی آسمونی من: میدونم بی وفا شدم...از روی ماهت خجالت میکشم ولی باورکن سر مامانی وبابایی خیلی شلوغ بود..آخه بعد از8سال صاحب خونه شدیم..زودبیا واین خونه رو با خنده های شیرینت گرمتر کن.. از این دیوانگی رهایم کن ..بی تو نفسهایم رنگی از شب گرفته اند..پیله ی غبارگرفته ام آبستن تنهایی هاست ومن باز منتطرم تانفسی ازعشق بیدارم کند...... این از دردودل مامانی..حالا برات بگم از ملیسای چشم آبی...ملیسا همین کوچولوی نازی که این بالاست..اون دخترخالته..اونقدر نازوبلاست که نگو.. ملیسا شده جیگر خاله /همدم تنهایی های خاله.. پس تو کی میای..نذار اینهمه باتنهایی هام خو بگیرم.. فقط خواستم بگم دل مامانی خیلی برات تنگ شده..ملیسا هم م...
11 مهر 1391